سالی که گذشت

ساخت وبلاگ

یک سال دیگه هم داره نفسهای آخرش رو میکشه و من به روزهای رفته و عددی که به سنم اضافه شد فکر میکنم. اینکه امسال که گذشت چقدر روزهای خوب و بد داشتم؟ از ظهر که توی اینستا عکسهای شاید زندگی همین باشد دوستانم رو نگاه میکردم و وسوسه شدم خودم رو لحظه های به یاد موندنی شالم رو انتخاب کنم ، وقتی گالری گوشیم رو زیر و رو کردم به این نتیجه رسیدم دلم نمیخواد لحظه بد رو انتخاب کنم و بزارم. از طرفی این فکر افتادم توی کله م که بیام اینجا سر بزنم و بعد مدتها بنویسم. به قول دوستان از هر آنچه که در مخیله م میچرخد.

سال صفر دو اونجوری که دلم میخواست و تصورش میکردم شروع نشد. تو تصوراتم سه سفره هفت سین بزرگ یه جمع خوشحال که تموم کینه ها و غمها رو حداقل برای چند ساعت فراموش کردند و دورهم جمع شدند تا یه سال جدید رو شروع کنند بود همونطوری که خونه خودمون بود... بعد با یک تجربه جدید فال ورق آشنا شدم و برای اولین بار دلم خواست به این چیزا پول بدم و ببینم خط و نقش زندگیم لابلای ورقها چی به چیه که خوب بود اینجا همونی بود که دلم میخواست

بعد کم کم یک زالو به زندگیم افتاد و ذره ذره از پول و زندگی نادرشاه دزدید و خرد و برد و حتی تا همین هفته آخر درگیرش بودم. جدا از اون امسال باید تغییر ایجاد میکردیم. جادو ایستاده بود که یا یه تغییر ایجاد شه یا ... و ما بعد فکر و فکر وفکر به این نتیجه رسیدیم شاید مکان عوض شه تعییرات هم خودبخود ایحاد شه و دیدیم نه برای درست شدن اوضاغ نیاز داریم به جراحی مغز. باید مغز آدمهایی که تغییر لازم بودند را درمیآوردیم و یک مغز سالم بدون هر فکر و توهم و حیال و وابستکی و افیون و .... میگذاشتیم.

نیمه دوم سال همون موقع که آمار مرگ و میرهای فامیلیمون بالا میره تاریخ دوباره تکرار شد و من برگشتم به 13 سال قبل به روزهای بعد از سکته مامان جون و اون روزهای بد... با همه اینها تلاش کردم دیگه کار نیمه تمومی نزارم روی دستم و با هر ضرب و زوری بود حتی نوشتن نیمه شب دو خط و سه خط تو نت گوشی کارم رو تموم کردم.

بزرگترین دستاوردم شاید همین بود.

سال 02 سفرهای لدت بخش زیادی رو رفتم شمال و جاده چالوس، شمال و گرگان، شمال و درویش آباد، خرمشهر خونین، آبادان گرم و شرجی

سال 02 از کارم استعفا دادم چون قدر کارم رو ندونسته بودن و دستبرد زدم به پس اندازم و از پالار کمک خواستم

سال 02 یه کار جدید رو شروع کردم که توش به شدت کند و لک و لک کنانم

سال 02 از سزرمین افسنه ای و افسان دور افتادم

سال 02 مرهم درد مادر بچه از دست داده شدم و فکر کردم آنقدرها هم که فکر میکردم شجاع نیستم دربرابر او.

سال 02 ...

هرچه بود لا همه خوب و بدیهایش گذشتامیدورام 03 که میایی متفاوت تر، زیباتر و شادتر از امسال باشی...

سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!...
ما را در سایت سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 1:17