سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!

آخ كه چقدر دلم براى پشت بوم خونمون تنگ شده بود!دلم براى ستاره هاى آسمون كويريمون تنگ شده بود و من چقدر خنگ بودم كه نمى ديدمشون... چقدر روى اين پشت بوم خاطره دارم. چه خنده ها و گريه هايى رو اينجا جا گذاشتم...چه شبهايى كه اومدم و زل زدم به چراغاى روشن تو خيابون و ماشينها و ... بعد حرفهاى عاشقانه زدم ,دوست,داشتنى ...ادامه مطلب

امروز بعدازظهر دچار جنون شده بودم. حالت ماليخولياييم دوباره در من ريشه دوانده بود .دوست داشتم كسى جايى منتظرم بود،دوست داشتم كسى جايى دوستم داشته باشد...دوست داشتم...اينها همه از گوش دادن شروع شد،گوش دادن وضعيت قرمز آرش جان بابايى و نقل هفت سال سكوت،٧سال عشق،... "كه تمامش نكن من زنم! تمامش كه نكنى،, ...ادامه مطلب

حرفم رو پس ميگيرم!!در مورد نه چندان دلچسب بودن فيلم oldboy!!تا نصف فيلم رو ديدم كه مهمونا سر رسيدن و مجبور به خاموش كردن كامى جان شدم و پست گذاشتم و حال ناموزون و ناميزون ديدم بايد حال خودم رو خوب كنم پس نشستم و باقى فيلم رو ديدم.تا نيمه هاى فيلم ته سو رو تو يه زندان ميبينيم با شكنجه ها و تلاش براى, ...ادامه مطلب