آخ كه چقدر دلم براى پشت بوم خونمون تنگ شده بود!
دلم براى ستاره هاى آسمون كويريمون تنگ شده بود و من چقدر خنگ بودم كه نمى ديدمشون... چقدر روى اين پشت بوم خاطره دارم. چه خنده ها و گريه هايى رو اينجا جا گذاشتم...چه شبهايى كه اومدم و زل زدم به چراغاى روشن تو خيابون و ماشينها و ... بعد حرفهاى عاشقانه زدم و خنديدم يا زير بارون قدم زدم و اشك ريختم... چقدر دلم براى پشت بوممون تنگ شده بود و ممنون بابام كه خواست شام رو پشت بوم بخوريم و مجبورم كرد برم...
آقاى ز ميگه بچه بايد بچگى كنه و شماهام اگه فكر كنيد به اندازه خودتون بچگى كرديد. راست ميگه من خيلى بچگيها كردم از دويدن و ويلون و سيلون كوچه ها گرفته تا همين آخريا...
********
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشت ست انکه یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد.
سعدی