همیشه فکر میکردم و دلم میخواستم پارتنر و همراهم کسی باشه که بفهمم و این فهمیدن رو تو کتاب خون بودن و اهل ادبیات بودن میدیدم و اگه کسی این آپشن رو نداشت بهش فرصت نزدیکی رو نمیدادم حالا بعد از سالها آشنایی و از سر گذروندن لحظه های خوب و بد کنار پالار خوشحالم که شبیه کنه بهم چسبید و ولم نکرد و حرفی که روزای اول سریدن دلم بهش زده بودم رو خوب گوش کرد و موندگارم کرد تا حالا این لحظه از خوشحالی بال دربیارم و متوجه شم اون درک و فهمیدن یعنی این که اونقدر بلدت باشه با نگاه کردن بهت متوجه حال بدت، عصبانیت، ناراحتیت و ... هر حسی که باهاش درگیری بشه.
برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 7