هستم، تا پيش از اين كمى خوب!! ميخواستم از فيلم نه چندان دلچسبى كه ديده بودم،فيلمى كه مرا ياد بچگى ها و ترسم از سوسك انداخت،فيلمى كه در آن از بدن شخصيت اصلى مورچه بيرون مى زند و من به ياد مردى كه از بدنش سوسك بيرون زد و بچگى ديده بودم و سه طبقه را از ترس داد زده بودم و دويده بودم را بگويم ، ميخواستم از تمام شدن فصل دوم خودتبيهيم بگويم، ميخواستم... اما حالا آشفته ام و حس هاى مختلفى در من ريشه دوانده اند كه قادر به گفتنشان نيستم، اصلا نمى خواهم بگويم...
اين روزها تنها دلتنگى است كه بيشتر از هر حس ديگرى فشار مى آورد به گلوى نازك احساسم...
*****
همه چى از ياد آدم ميره...
برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 182