عمه از عشق گفت از دوست داشتن از عشقى كه بخاطر لج و لجبازى ناكام موند و به وصلتى ناكام تر ختم شد.
از خيلى چيزا حرف زد تا حالا اين مدلى با عمه حرف نزده بودم با اين آدم دل زنده و بى كينه...
زندگى همه بالا و پاييناش رو بهش نشون داد، گذاشتش جلو سيبل و ترور كرد اما عمه ايستاد و خنديد و رقصيد با دوتا آرزوى هميشگيش: رقص هندى و صوت قران!!
امشب به اين نتيجه رسيدم آدما هركدومشون يه كتابن يكى ميشه كتاب زرد و پاورقى، يكى ميشه كتاب فاخر و سالها زنده س
برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 226