چرا رفته اى؟ برگشته نيستى خاصه در بهار!!

ساخت وبلاگ

بعد از خوندن داستان "زن در آينه: يك تصوير" نوشته ويرجينيا وولف دلتنگى خفه كننده روزم تبديل به حس خلا شد و يه آن حس كردم كه من، زن درون آينه همينى هستم كه فكر ميكنم يا كسى كه فكر ميكنم هستم فقط يك تخيل است؟؟
ما درون آينه خود واقعيمان را ميبينيم يا آنچه را كه دلمان ميخواهد؟؟
من اين روزها، من امروز با من ديروز چقدر تفاوت دارد و چه چيزهايى درونش عوض شده؟
به خود واقعيم فكر كردم كه اين روزها دارد قفلهايش را يكى يكى باز مى كند و سپر مى اندازد.
بعد از جلسه بعد از خبر شوكه كننده استعفاى خانم خ حامى جلسه هاى نقدى فكر كردم سال نكو يعنى اين؟ بعد به عاطفه گفتم بيا مثبت فكر كنيم و عاطفه كليپى از كهكشان و سياره هاى زمين را نشان داد كه بعد از ديدنش همه مان براى خرد و ذره بودنمان سكوت كرديم. اينكه من با اين همه منيت و ادعاها به قول عاطفه تنها  گرد و غبارى بيش در اين جهان نيستم...
******
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا باز نگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه...
سایه

سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!...
ما را در سایت سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 22:21