پستهاى ما ناگهان عاشقانه ميشود

ساخت وبلاگ

امروز وقتى رفتم بيمارستان پيش بهار، وقتى دستاشو گرفتم تا بهش بگم دلم هرى ريخته وقتى فهميدم درد داشته متوجه شدم چقد سخت بودم و مثه سنگ، فهميدم تا حالا اينقدر لمسش نكرده بودم اينجورى عشقم رو محبتم رو بهش نشون نداده بودم و فقط با اذيت كردن و سربه سر گذاشتنش بهش فهمونده بودم كه دوسش دارم و كلمه هاى دوست دارم و به فكرتم برام كلمه هاى لوثى ميومد برا ابراز علاقم.
دستاشو تو دستام گرفتم و دلم خواست همه اونچيزى رو كه تو قلبم ميگذره بفهمه كه نشم آتشفشان فوران احساسات كنم...
******
اين روزا دارم سريال "وايكينگ" رو ميبينم.
امشب وقتى اتلستن مرد راگنار گفت آدم قدرتمندى بود چون جرات پرسيدن داشت، من ميگم آدم قدرتمندى بود چون جرات تغيير كردن داشت. بخاطر ترس از تغيير با تغيير مبارزه نكرد مثل خيليهامون. با راگنار هم پياله شد، به خداى خودش شك كرد، به خداى خودش كافر شد و در نهايت دوباره ايمان آورد. حالا بماند كه تو زمينه هاى ديگه هم تغيير كرد.
نميخوام بگم آدم قدرتمنديم اما اين روزا دارم تغيير ميكنم و ازش نميترسم.
بيمارى "خودشاخ پندارى" خودم رو كنار گذاشتم و ميدونم يه آدم عاديم با همه غرايز عادى...
*****

آخرين بار كى بهشون گفتم دوستون دارم؟

سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!...
ما را در سایت سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 29 ارديبهشت 1398 ساعت: 19:00