دلم میخواست یه تعطیلات درست و حسابی داشتم و همه چیز فراهم بود و فقط میخوردم و میخوابیدم و فیلم می دیدم.
آره فیلم می دیدم مثل کاری که این شبها دارم هی تکرارش می کنم و به این فکر میکنم بیشتر از اونکه بخونم دارم می بینم . ناراحتی از این اونقدر زیاده که یادم میره گاهی حتی فکر می کنم بیشتر از اونی که بخوام دارم شبیهش میشم و نمیدونم این خوبه یا نه.
فقط میدونم به قولی " گناهانم رو دوست دارم آنها صادقانه ترین انتخابهایم هستند."
میدونم برگشت به عقب ممکن نیست و نمیدونم مسیر پیش رو اصلا هست یا نه و اینکه چطوریه. فقط میدونم باید تلاش کنم چون هالیود, در کار نیست و باید بنویسم چون من یه نویسنده ام و بیشتر از اونی که فکر کنم نوشتن منو وادار به نوشتن میکنه ...
باید برنامه ریزی مسخره رو شروع کنم چون باید به زندگیم یه دلیلی بدم و باید ادامه بدم و نمیدونم 21 روز دووم میارم تا روتینم بشن یا نه
بعدا از ناخودآگاه و gohkan ozen مینویسم :)
سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!...
برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 168