از صبح كه بيدار شدم يك حالت كرختى و سستى تو وجودم ريشه كرده ميخواستم برنامه هاى امروزم رو كنسل كنم به اين بهونه كه آدم كه هميشه نبايد حالش خوب باشه كه!! اما حال اون كنسل كردن رو هم نداشتم هيچ، مهموندارى هم كردم اونم مهموندارى يه آدم پيله كه براى اينكه حرفم رو متوجه شه بايد دوبار دوبار تكرار كنم.
الان هم حالم توفير چندانى كرده با صبح . تازه دلگيرى غروب جمعه هم بهش اضافه شده...
گرماى كشنده تابستون هم اين حسم رو تشديد ميكنه اونقدر كه هر يه ساعت يه بار از خدا ميپرسم انگيزش از خلق تابستون و اين همه گرما چيه آخه؟!!
لعنت به تابستون!!
برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 186