نمى دانند شفايى اصفهانى جان،نمى دانند!!

ساخت وبلاگ

نشستم تو قطار و براى قرار بعدازظهر استرس دارم نميدونم چطور بايد برم .يعنى ميدونم با گارد بسته ميرم اما اينكه بايد خودم رو،همه خودم رو ببرم يا نه رو مرددم...
يكم نه،بيشتر از يه كم برخورنده است اينكه فكر ميكنم من شدم شدم،نشدمم يكى ديگه هست!! اين آزارم ميده و دلم ميخواد ميتونستم نرم سر قرار ، همش با خودم ميگم كاش دلم يه جايى بند بود همون رو ميكردم دليل براى فرار از اين موقعيت ها اما قد يه نخود هم دلم بند نيست...
اين قرار دو وجه مضحك داره، يكيش همونى بود كه بالا گفتم و وجه بعديش از ديد شوهرخاله جانه كه من بايد گوى رقابت رو از دختر نديده تبريزى بدزدم و بعدش دل پسره كه فقط زن ميخواد و براش مهم نيست كى باشه و كجايى باشه رو ببرم با خودم!!
موقعيت مضحكيه و مضحك تر از اون اينه كه دلم آشوبه!!
******
نمى دانند خوبان صيد چون من ديرتسخيرى...

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۱۹ساعت 10:5  توسط دیوونه  | 
سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!!...
ما را در سایت سعدى تو فقط بگو وا بده ،وا ميدم!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozmargiha بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 20:25