خستم از نفهمى و اصرار بيجاى آدمها
واقعا اونقدر انرژى ندارم تا دليل انتخاب خودم رو بهشون توضيح بدم ،وقتشم ندارم.
ديشب فيلماى مكس ديوانه و سه تفنگدار رو ديدم .فضاسازيهاى قشنگى داشتن و مكس ديوانه به موضوعى اشاره كرد كه مدتيه ذهن خودم رو درگير كرده:جنگ آب!!
امروز صبح هم بالاخره فيلم شبهاى روشن رو ديدم.
چه حضى بردم از ديدن فيلم و چقدر روم تاثير گذاشت. شنيدن ديالوگاش منقلبم كرده بود فكر كنيد ديدن اصل فيلم ممكنه چه بلايى سرم آورده باشه؟!!
دوباره حالتهاى ماليخولياييم زنده شدن و هى افتادم رو دور ريپيت يه آهنگ چاوشى و ...
اين كابوس كى تموم ميشه؟؟
*****
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
راز سر گردان عاشق پیشهی غم کشته را؟
آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش
چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
اوحدى